loading...

نت ران

در طی یکی از جلساتی که با یکی از بیمارانم داشتم، او لحظه‌ای مکث کرد و سپس گفت مسئله ای هست که می خواهم با شما مطرح کنم. او به پایین نگاه کرد، نفسی کشید و سپس مستقیم به من نگریست: من مسئله ای دارم

علی حریرساز بازدید : 48 شنبه 29 مرداد 1401 نظرات (0)

در طی یکی از جلساتی که با یکی از بیمارانم داشتم، او لحظه‌ای مکث کرد و سپس گفت مسئله ای هست که می خواهم با شما مطرح کنم. او به پایین نگاه کرد، نفسی کشید و سپس مستقیم به من نگریست: من مسئله ای دارم که قبلا راجع به آن صحبت نکرده ایم. شب گذشته هنگام شام، مانند همیشه، من به طور بسیار دقیقی متوجه بودم که شوهرم با صدای بلندی غذا میخورد. همیشه تلاش می‌کنم آن را نادیده بگیرم اما امکان پذیر نیست. من فکر می‌کنم این وضعیت در حال بدتر شدن است. من می توانم هورت کشیدن و صدای به هم خوردن لب ها (ملچ مولوچ کردن) را بشنوم و این حالم را به هم میزند.

پس از مدتی، فقط دلم می‌خواست لیوانم را توی صورت همسرم خورد کنم. من از انجام دادن این حرکات تصاویر ذهنی دارم و این فقط در مورد همسرم نیست. من از نشست هایی که می‌دانم در آن‌ها خوراکی سرو خواهد شد به همین دلیل اجتناب می کنم. صدای جویدن برایم قابل تحمل نیست. شاید این مسئله از لحاظ حرفه‌ای نیز به من آسیب زده باشد. اگر مجبور باشم در نشست هایی حضور پیدا کنم، آن قرار برایم یک کابوس خواهد بود.

من هرکجا که می‌روم همین واکنش را نسبت به صداهای خوردن و نوشیدن دارم، اما کاملاً شبیه به احساسم در خانه نیست. یا شاید وقتی که بیرون از خانه هستم بهتر می توانم این احساسات را سرکوب کنم. مطمئن نیستم. زمانی که صدای غذا خوردن گربه یا سگ‌ام را می شنوم احساسم به آن بدی نیست. من گمان می کنم که تنها شنیدن این صدا ها از انسان‌ها من را کلافه می‌کند.

تا جایی که یادم می آید از گذشته این مسئله را داشتم. حتی در کودکی. و حالا در محیط کار هم بر من تاثیر می گذارد. برخی از همکارانم در آزمایشگاه عادت دارند که حین کار آدامس بجوند یا غذاهای آماده و فوری بخورند؛ زمانی که این اتفاق می‌افتد من نمی‌توانم اطراف آنها باشم. واقعاً می‌توانم بدون هیچ دلیل مشخصی از نظر کلامی به آنها بتازم و آنها متوجه نمی شوند که چرا این طور می شود. از نظر من این اتفاق خوبی نیست. تا به حال چندین بار این مسئله تکرار شده است.هر زمان که می توانم دوری از موقعیت را تمرین می کنم، اما مسئله اینجاست که فکر می‌کنم این موضوع بر خوابم نیز اثر گذاشته است. دیشب پس از شام از همسرم بسیار عصبی، منزجر و خشمگین بودم و آرام شدن برایم سخت بود. در نهایت بعد از شام یک لیوان دیگر شراب نوشیدم تا خودم را آرام کنم اما فکر نمی‌کردم که این بر خوابم هم اثر کند. فقط گاهی این پهلو آن پهلو می‌شدم.

فکر می کنم این مسئله تکنیک های رفتاری‌ای را که قبلاً برای بهبود بهداشت خوابم استفاده می‌کردم محدود می‌کند. زیرا زمانی که بسیار ناراحت هستم و کمی هم احساس سبکسری از نوشیدن شراب دارم، واقعاً تمرکز کردن بر فنون مدیتیشن سخت است. بنابراین این هم کمکی نمی کند.

 من دچار عارضه‌ای به نام میسوفونیا هستم و به جز اجتناب از موقعیت های برانگیزان یا نوشیدن یک لیوان اضافی شراب هیچ راه دیگری برای مقابله پیدا نکردم.

به این ترتیب اختلال شخصیتی میسوفونیا برای اولین بار چندین سال پیش مورد توجه من قرار گرفت، آن هم به وسیله بیمارم، یک متخصص تحقیقاتی باهوش که در تمام دوره زندگی اش از این عارضه رنج می برد. رونوشت بالا مشابه با چیزی است که او به من گزارش کرده بود. آن زمان من اطلاعی درباره این وضعیت نداشتم و هیچگونه راهبرد فوری برای برطرف کردن آن بلد نبودم.ما به مدت چند جلسه ملاقات کردیم تا بی خوابی فزاینده و قابل توجه او را که به طور نامناسبی تحت دارودرمانی قرار گرفته بود، حل کنیم. داروها همچنین عوارض جانبی غیرقابل پذیرشی ایجاد کرده بودند مانند مشکلات حافظه، مشکلی که او با توجه به کار حرفه‌ای خود نمی توانست آن را تحمل کند. او پس از اینکه با من درباره وضعیت خود صحبت کرد، مقاله ای از نیویورک تایمز درباره میسوفونیا برایم فرستاد و این نخستین باری بود که من درباره اختلال شخصیتی میسوفونیا می‌شنیدم و راجع به آن مطالعه می‌کردم.

او هر زمان که صداهای خوردن، جویدن آدامس یا نوشیدن را می شنید به طور افراطی ناراحت و بی قرار می شد. چنانچه صداها ادامه پیدا می کردند آشفتگی و خشم فزاینده‌ای در او شکل می‌گرفت‌ که باعث می‌شد فقط خواهان توقف آن صداها باشد. این باعث شده بود که او از غذاخوردن در جمع و تبعاً رفتن به رستوران ها یا نشست های حرفه ای که در آنها خوراکی سرو می شد امتناع کند.تعاملات او با اعضای خانواده به طرز منفی تحت تأثیر قرار گرفته بود، زیرا او به سختی می‌توانست قرارهای شام با شوهر و فرزندانش یا رفتن جمعی به خانه خویشاوندان را تحمل کند. به خاطر این اختلال شخصیتی ، او از نظر حرفه‌ای نیز تحت استرس بالایی قرار داشت.به این دلیل که رفتن به محیط کار بزرگی که چندین کابین کوچک داشت برایش مشکل بود، نظارت بر کار آزمایشگاهی همکارانش را چالش‌انگیز می‌دانست. در آنجا صداهای هورت کشیدن و ملچ مولوچ کردنی که هنگامی که همکارانش آدامس می جویدند، قهوه می‌نوشیدند یا غذاهای فوری میخوردند او می توانست بشنود کاسه صبرش را لبریز می کرد. این استرس مداوم، به طور قابل توجهی به آشفتگی و اضطراب او می افزود.

در پایان روز او اغلب دچار تنش بود و احساس بیقراری و استیصال داشت. این مسئله استراحت کردن و به خواب رفتن در شب را با مشکل مواجه می کرد. مخصوصاً اگر همسرش بعد از شام یک لیوان شراب یا چای می نوشید. او به سختی می توانست شنیدن صدای جویدن، به هم خوردن لب‌ها و بلعیدن غذا را از جانب شوهرش در زمان صرف خوراکی تحمل کند، اما تداوم شنیدن صدای نوشیدن بعد از شام رنجی مضاعف بود.این دیوانه کننده بود و سهم قابل توجهی در تصمیم او برای جستجوی روان درمانی برای مقابله با این مشکل داشت. چرا در جلسات اولیه این مسئله را مطرح نکرد؟ شاید او تنها بعد از گزارش جزئیات خوابش به عنوان بخشی از روند درمان متوجه شده بود که چطور استرس و تنش فزاینده در نتیجه اختلال شخصیتی میسوفونیا بر بهداشت خوابش اثر منفی داشته.

اختلال شخصیتی میسوفونیا که از نظر لغوی به معنای تنفر از صداهاست اختلالی نسبتاً نادر است که افراد مشخصی را مبتلا میکند و صداهای معینی را برای آنها تقریباً غیر قابل تحمل می سازد. با وجود ندرت نسبی، حدوداً ۲۰ درصد جمعیت ممکن است درجاتی از آن را تجربه کند.در حال حاضر این عارضه یک تشخیص رسمی نیست با این وجود ممکن است که متخصصان شنوایی سنجی، درمانگران حرفه ای، متخصصان مراقبت اولیه، روانپزشکان، روانشناسان و همچنین سایر متخصصان سلامتی با آن مواجه شوند. این متخصصان احتمالاً از وجود چنین اختلالی آگاه نیستند و طریقه درمان آن را نمی‌دانند.

من هم زمانی که نخستین بار با بیمار مبتلا به آن مواجه شدم دقیقاً در همین موقعیت بودم و رنج زیادی را متحمل شدم. درمان موفقیت آمیز بیخوابی او در ابتدا قطعی به نظر نمی‌رسید اما جلسات اضافی درمان شناختی رفتاری برای بی خوابی اثر مثبتی داشت.جالب اینجاست صداهایی که این افراد به آنها حساس هستند -که محرک های برانگیزان نامیده می شوند- نه تنها می توانند هیجانات انزجار و خشم و پاسخ رفتاری اجتناب را تولید کنند، بلکه می‌توانند باعث بروز احساسات ناخوشایند خارش یا نوعی گز گز شوند. این محرک های برانگیزان اغلب صداهای مشابهی هستند که در سایر افراد، پاسخ تحریک حسی لذتبخش (ASMR) را همراه با نوعی احساسات گزگز شدن برمی‌انگیزانند.

اما در افراد با ASMR این احساسات با خوشایندی و آرامش تجربه می‌شوند و حتی می‌توانند فرایند به خواب رفتن را تسهیل کنند. در یک محیط ساکت اتاق خواب میسوفونیا به ندرت باعث ضعف خواب می شود اما برخی از سر و صداهای پس زمینه می توانند پاسخ اختلال شخصیتی میسوفونیا را برانگیزانند و خوابیدن را غیرممکن سازند. زمانی که افراد تحت تاثیر اختلال شخصیتی میسوفونیا بی قرار و خشمگین می شوند حتی وقتی که این اتفاق مدتی پیش از زمان خواب رخ دهد برانگیختگی و آشفتگی ناشی از آن ادامه می‌یابد و خواب را با مشکل مواجه می‌کند.

حدس من این است که هر کسی اذیت شدن یا آشفتگی به دنبال یک صدا را تجربه کرده است. تصور کنید شبی را در یک اتاق هتل می گذرانید که شیر آب‌اش خراب است. زمانی که خواب شروع به چیره شدن بر شما می کند متوجه صدای چکه‌های پیوسته آب می شوید. در آن لحظه این صدا آنقدر بلند به نظر می رسد که نمی توانید فکر کنید یا بخوابید.در نهایت افکار درهم کوبیدن شیر آب ممکن است ذهن کاملاً بیدار شما را سرشار کند. حالا این تجربه را به بسیاری از صداهای روزمره غیرقابل گریز که هر روز در معرض آنها هستیم تعمیم دهید. به این صداها سرعت بخشید و آنها را تا حد ممکن تشدید کنید؛ اکنون شما تصوری از تجربه تمام‌وقت افراد دچار اختلال شخصیتی میسوفونیا دارید!

حال مهم است که اختلال شخصیتی میسوفونیا را از پاسخ های هیجانی به صداهای آزارنده شناخته شده تمییز دهیم. یک مثال می تواند این باشد که در حین اینکه در حال لذت بردن از خوراکی لذیذی در یک رستوران هستید، صدای بلند و مکرر گریه یک کودک را بشنوید. گریه کودکان این گونه برنامه ریزی شده که پاسخی را در ما ایجاد کند. این پریشانی از جانب یک انسان کاملا آسیب پذیر نیازمند مراقبت، به ما علامت می‌دهد که آنها نباید نادیده گرفته شوند.نوع مشابهی از صداهایی که نباید نادیده گرفته شوند صدای خروپف است. بسیاری از ما زمانی‌که در یک شب بی خوابی، وقتی مکرراً با آرنج به فردی که کنارمان خوابیده ضربه میزنیم و تنها لحظاتی خروپف‌اش قطع و سپس از سر گرفته می‌شود، با افکار تیره‌ای که وارد ذهنمان می شوند آشنا هستیم. بنابراین من فکر می‌کنم همه ما موافق باشیم که این صداها توانایی تحریک هیجانات منفی و رفتارهای بالقوه منفی را دارا هستند.

نوع دیگری از مشکلات مرتبط با صداها که در برخی بیماران با آن مواجه شده ام بیش‌شنوایی است. این مسئله به مشکلات شنیداری‌ای اشاره می‌کند که در آن افراد به طور افراطی به فرکانس‌ها و درجات مشخصی از صداها حساسیت نشان می‌دهند. در این اختلال نتیجه تست شنوایی طبیعی خواهد بود اما آستان‌ای که در آن صدا های مشخصی آزاردهنده احساس می شود از اکثر مردم پایین تر است.بیش‌شنوایی اغلب دلیل شناخته شده‌ای دارد. مانند زمانی که شخص با درجات بسیار بالایی از صداها مواجه شده یا بیماری مشخصی مانند سردرد های میگرنی یا ضربه شدید به سر را تجربه کرده‌است. صداها می‌توانند به طور غیر قابل تحملی بالا و مخرب ادراک شوند و منجر به رفتارهای اجتنابی گردند. برای مثال پدربزرگی که دچار بیش‌شنوایی است دیگر قادر به ملاقات فرزندانش نیست زیرا تحمل سر و صدای بازی نوه‌ها می تواند بسیار دردناک باشد.بیش‌شنوایی می‌تواند ارتباط نزدیکی با صدا هراسی داشته باشد که نوعی فوبی خاص -مانند ترس از سگ ها یا ترس از ارتفاع- است. در این نمونه فرد ممکن است از صداهای بلند مانند آتش‌بازی یا موسیقی راک بترسد.

زنگ زدن گوش یک مشکل شنوایی دیگر است که می تواند باعث آشفتگی روانی قابل‌توجهی شود و در بردارنده شنیدن صداهایی است -اغلب با عنوان زنگ‌زدن توصیف می‌گردد- که در سیستم شنوایی شخص تولید می‌شوند و توسط دیگران قابل شنیدن نیستند. زنگ زدن مزمن گوش می تواند آنقدر آزاردهنده باشد که منجر به افکار خودکشی شود همانطور که بازیگر ویلیام شاتنر به آن دچار شد.زنگ زدن گوش اغلب پس از مواجهه با یک صدای کاملاً بلند اتفاق می افتد. احتمالاً شما زنگ زدن های موقتی در گوش‌هایتان را در روزهای پس از شرکت در یک کنسرت راک یا مهمانی پر سر و صدا تجربه کرده باشید‌. این عارضه همچنین می تواند به عنوان عوارض جانبی برخی داروها ظاهر شود. با این حال همانطور که می بینید این اختلالات دقیقا شبیه میسوفونیا نیستند، جایی که پاسخ های هیجانی بسیار شدیداند و در واکنش به صداهای روزمره در درجات طبیعی رخ می دهند.اختلال شخصیتی میسوفونیا همچنین با عنوان سندروم حساسیت صدایی انتخابی شناخته می شود. هرچند این اصطلاح به جالبی اختلال شخصیتی میسوفونیا نیست اما به درستی اشاره می کند که در اینجا مجموعه ای از علائم در ارتباط با حساسیت به صداهای مشخصی وجود دارد. با این حال این اصطلاح به اندازه لغت میسوفونیا پاسخ های هیجانی شدیدی را که به دنبال شنیدن این صداها ایجاد می شوند، منتقل نمی‌کند.

همچنین باید توجه کنیم که در طی زمان پاسخ های هیجانی به صدا های مشخص می توانند با سرنخ های دیداری تداعی شوند؛ مجددا چیزی شبیه پدیده ASMR اما به شیوه منفی. برای مثال بیمار من گزارش کرده بود که زمانی که می بیند شوهرش لیوان شراب مورد علاقه خود را بر میدارد خشمگین می شود زیرا می داند که به زودی صداهای منفور نوشیدن را خواهد شنید.زنان تا حدی با احتمال بیشتری به اختلال شخصیتی میسوفونیا دچار می شوند اما مردان نیز می توانند مبتلا گردند. تلاش هایی برای درمان این وضعیت صورت گرفته که از مشاوره روانشناسی ، داروهای ضد افسردگی و ابزارهای پوشیدنی مانند سمعک برای تولید صداهای دلپذیر و منحرف کننده کمک گرفته اند.برای خوابیدن، تکنیک‌های رفتاری می توانند شامل آرام نگه داشتن محیط اتاق خواب (همسری که خروپف می کند احتمالاً نیاز است که در اتاق مهمان بخوابد)، استفاده از گوش گیرها یا هدفون های متوقف کننده‌ء صدا باشد.

نخستین مطالعه آنها یک تحقیق مصاحبه ای بود که در آن یازده فرد در محوطه دانشگاه کالیفرنیا سن دیه گو از طریق تماس خود با آزمایشگاه یا از طریق گروه آنلاین حمایت از اختلال شخصیتی میسوفونیا شناسایی شده بودند. از این ۱۱ نفر ۷ فرد زن و در دامنه سنی ۱۹ تا ۶۵ سال بودند. با این افراد با شیوه مصاحبه نیمه ساختار یافته مصاحبه شد. پنج مصاحبه اول اکتشافی تر بود تا بهتر تعیین شود که از شش نفر بعدی چه سوال هایی پرسیده شود.آنها دریافتند که با وجود نوسانات قابل توجه، شباهت های آشکاری در برخی از عوامل وجود داشت، مانند سن شروع (۸ تا ۱۰ سالگی)، محرک های برانگیزان اصلی (خوردن  جویدن، صداهای قرچ قرچ کردن، به هم خوردن لب ها یا ملچ مولوچ کردن، فشردن دکمه خودنویس و صدای عقربه ساعت)، تحریک شدن توسط افراد مشخص (۸۲ درصد پاسخ بله دادند)، جریان داشتن در خانواده (۵۵ درصد پاسخ بله دادند)، راهبردهای مقابله ای ( مانند اجتناب، استفاده از گوش گیر ها، پرت کردن حواس، تقاضا از دیگران برای توقف ایجاد آن صداها) ، تاثیرات جسمانی (فشار در قفسه سینه، بازوها، سر و تمام بدن، تنش در عضلات، افزایش دمای بدن، دشواری در تنفس، تعریق کف دست)، محرک های برانگیزان دیداری (مانند تاب خوردن پا ها)، هیجانات مرتبط با محرک های برانگیزان (مانند اضطراب، خشم، اذیت شدن، وحشت، احساس گیر افتادن)، آزار دیدن توسط صداهایی که حیوانات یا کودکان آن را تولید می‌کنند( ۹ درصد پاسخ بله دادند)، افکاری که با صداهای برانگیزان همراه بود (همچون “دلم میخواهد مشتی حواله این شخص کنم” و “از این فرد متنفرم” ) و تاثیرات بر زندگی (مانند دوری از افرادی که این صداها را تولید می کنند، اجتناب از برخی غذاها و داشتن افکار خودکشی). افراد مبتلا همچنین گزارش کردند که برای بسیاری از آنها کافئین باعث افزایش این علائم می‌شود در حالی که الکل آنها را کاهش می‌دهد.

در مطالعه دوم الدستین، برنگ، راو و رماشندران ۲۰۱۳ با استفاده از اندازه گیری رسانایی پوست برانگیختگی جسمانی را در شرکت کنندگان مبتلا به اختلال شخصیتی میسوفونیا در مواجهه با محرکهای برانگیزان بررسی کردند. آنها از ۶ فردی که در مصاحبه ذکرشده شرکت کرده بودند و همچنین پنج شرکت کننده به عنوان گروه گواه از همان جمعیت دانشگاهی مشابه استفاده کردند.

شرکت کنندگان به کلیپ‌هایی از یوتیوب یا آنهایی که به منظور پژوهش ضبط شده بودند گوش کردند. کلیپ ها یا صداها را به تنهایی، یا فقط سرنخ‌های تصویری و یا هردو را با هم ارائه می‌کردند. دامنه صدا ها شامل آواز نهنگ، خراشیدن ناخن روی تخته سیاه، به هم خوردن لبها یا صدای ملچ ملوچ و جویدن آدامس بود. داده ها از نظر آماری مورد تحلیل قرارگرفتند. محققان متوجه شدند که شرکت کنندگان مبتلا به میسوفونیا صداها را نسبت به محرک های تصویری  آزارنده تر می‌دانستند و همچنین اندازه گیری رسانایی پوست آنها در پاسخ به محرک های شنیداری نسبت به محرک های دیداری افزایش بیشتری می‌یافت. شرکت کنندگان میسوفونیک یا صدابیزار نسبت به گروه گواه واکنش گسترده تری به تمام محرک ها داشتند. این می توانست نشان‌دهنده نوعی اضطراب تعمیم یافته یا فراگیر باشد.

هر دو گروه محرک‌های مشابهی را آزارنده یافتند اما گروه میسوفونیک آن محرک ها را با درجه بسیار قابل توجه تری تنفرزا ادراک کردند. این مسئله پیشنهاد می کند که میسوفونیا ممکن است حالت اغراق شدهء ناراحتی خفیفی باشد که اکثر مردم در مواجهه با صداهای مشخصی تجربه می‌کنند.

محققان همانند آنهایی که تحقیقاتی را روی ASMR انجام می‌دهند، شباهت هایی را بین میسوفونیا و حس آمیزی یافتند به این صورت که هر دو آنها به صورت خودکار هستند (به این صورت که نیاز به تلاش یا اندیشه هشیارانه ندارند)، در یک فرد پایدار هستند و در طی زندگی ادامه می یابند و همینطور به نظر می‌رسد که در خانواده‌ها جریان داشته باشند. این پیشنهاد می دهد که عوامل عصب شناختی در میسوفونیا درگیر هستند. با این حال این مطالعات به وسیله عواملی مانند داشتن نمونه بسیار کوچک و کاهش احتمالی اثر هیجانی به دلیل فضای ثابت آزمایشگاه که در آن محرک ها ارائه می شدند، محدود می‌شد. در فضای آزمایشگاه ممکن است محرک های برانگیزان به آزار ندگی آن‌هایی که در محیط طبیعی اتفاق می‌افتند نباشد.شوردر، ولینک و دنیس ۲۰۱۳ طبقه بندی میسوفونیا را به عنوان یک اختلال روانپزشکی پیشنهاد کردند، پیشنهادی که ممکن است سایر متخصصان با آن مخالف باشند زیرا به نظر می رسد این مسئله جنبه هایی داشته باشد که بسیاری از دستورالعمل های موجود را تحت تاثیر قرار دهد و نمی‌تواند به سادگی توسط یک رویکرد حرفه‌ای منحصر تعریف شود.

با این وجود مطالعه آنها نخستین تلاش برای تعریف این اختلال به شیوه ای موشکافانه بود. این اولین گام در فرآیند پژوهش هایی بود که در آن لازم است یک پدیده در ابتدا شناسایی، سپس تعریف شود و سپس می تواند موضوعی برای آزمایش‌ها و تجزیه و تحلیل  متمرکزتر باشد.آنها اولین بار در سال ۲۰۰۹ به سه بیماری که به یک کلینیک درمان اختلال وسواسی جبری مراجعه کرده بودند اشاره کردند که نشانه های مرتبط با واکنش های پرخاشگرانه و تکانشگرانه نسبت به صدای تنفس یا ملچ مولوچ داشتند. علائم آنها کاملاً مطابق با اختلال وسواسی جبری نبود.

محققان آگاه شدند که اختلال شخصیتی میسوفونیا – که توصیف بهتری برای علائم آنها به نظر می‌آمد- شناسایی شده، چند گزارش موردی انتشار یافته و گروه های مباحثه آنلاینی وجود داشته‌اند. طی چندین سال بعد آنها بیماران خیلی بیشتری با این علائم ملاقات کردند و تصمیم گرفتند که بکوشند علائم این اختلال را تشریح کنند و همچنین ملاک های تشخیص احتمالی را که تشخیص اختلال را طبق راهنمای تشخیصی و آماری مجاز می ساخت ارائه دهند.آنها ۴۲ بیمار را که مجموعه مشابهی از این نشانگان داشتند شناسایی کردند و با استفاده از مقیاس های نمره دهی و مصاحبه های ساختاریافته ارزیابی روانپزشکی گسترده ای انجام دادند. این ارزیابی ها توسط پنج روانپزشک که در تشخیص اختلال وسواسی-جبری مجرب بودند صورت گرفتند. آنها به الگوی یکسانی از خشم شدید، واکنش تکانشگرانه، ترس از از دست دادن کنترل و اجتناب از موقعیتهای برانگیزان دست یافتند.

آنان همچنین به حضور ویژگی‌های شخصیت وسواسی-جبری اشاره کردند و پیشنهاد دادند که میسوفونیا می‌تواند به عنوان عارضه ای در طیف اختلالات وسواسی-جبری در نظر گرفته شود. آنها همچنین مقیاس میسوفونیای آمستردام را طراحی کردند که رونوشت آن در مقاله اشان موجود است.

خواه میسوفونیا در نهایت به عنوان اختلالی در طیف وسواسی-جبری طبقه‌بندی شود یا خیر، تلاش هایی در حال انجام است تا تعیین کند که کدام ساختارهای مغزی در این وضعیت دخیل هستند. مطالعه ای توسط کومار، تنسلی هنکوک، سدلی، وینستون، کلاگان، آلن و گریفس ۲۰۱۷  MRI عملکردی و ساختاری و اندازه گیری های جسمانی را به منظور شناسایی پاسخ های خاص مغزی/جسمی به محرک های برانگیزان اختلال شخصیتی میسوفونیا به کار گرفت. این مطالعه پیچیده نتیجه گرفت که شرکت‌کنندگان دچار اختلال شخصیتی میسوفونیا در پاسخ به محرک های برانگیزان، فعالیت مغزی شدیدی را در ناحیه ای از مغز به نام قشر اینسولار قدامی نشان می دهند. این بخشی از شبکه برجسته ای است که در ادراک علامت ها درون بدن نقش دارد و با پردازش هیجانی مرتبط است. آنها همچنین متوجه شدند که بین اتصال عملکردی قشر اینسولار قدامی با چندین ناحیه دیگر از جمله پیشانی میانی، آهیانه میانی و نواحی گیجگاهی مغزی ناهنجاری هایی وجود دارد. این پاسخ عصبی به محرک های برانگیزان نشان می دهد “که برجستگی غیر عادی منستب به صداهای بی آزار، همراه با ادراک غیرمعمول حالات درونی بدن زمینه‌ساز میسوفونیا هستند” (ص ۵۳۲).

شایان ذکر است که داده های MRI ساختاری با وجود میلین سازی بسیار زیاد در ناحیه مرتبط، با افزایش اتصال عملکردی مشاهده شده مطابقت داشت. این نشان می دهد که افراد دچار میسوفونیا احتمالاً تفاوت های ساختاری در مغز خود دارند که به توجیه علت تاثیر صداهای برانگیزان بر آنها کمک می کند.

تا به الان، مطالعات درمانی تکمیل شده کمی در این زمینه موجود است. دو تکنیک که تا کنون با بیشترین امیدبخشی امتحان شده اند، درمان ارتقایافته بازآموزی طنین گوش و درمان شناختی رفتاری است.

برای انجام تحقیقات درمانی در زمینه میسوفونیا چالش‌های زیادی وجود دارد، زیرا هنوز مجموعه کاملاً پذیرفته شده‌ای از ملاک های تشخیصی ارائه نشده، شیوع واقعی این اختلال در جمعیت شناخته شده نیست و فلسفه و سبب روانشناختی زیربنایی این عارضه در هاله ابهام باقی مانده است.

با این وجود افرادی به دنبال درمان هایی هستند که کمکی فراتر از اجتناب معمول و حواسپرتی‌ای که قبلاً توسط افراد دچار میسوفونیا استفاده می‌شد، ارائه کنند.

شوردر، ولنیک، ون لون و دنیس ۲۰۱۷ اخیراً یک رویکرد شناختی رفتاری را برای درمان میسوفونیا گزارش کردند. این یک کارآزمایی درمانی اولیه بدون گروه کنترل بود. بهبودی توسط پرسشنامه های پاسخ به درمان ارزیابی شد.

آنها راهبردهای شناختی رفتاری را در هشت جلسه که دو هفته یکبار اجرا می شد به کار بردند و دریافتند که ۴۸ درصد از ۹۰ شرکت‌کننده کاهش قابل توجهی را در علائم اختلال شخصیتی میسوفونیا نشان دادند. هرچند چندان تاثیرگذار نبوده، اما این نخستین تلاش بود و نیازمند بکارگیری و تحقیقات بیشتر در بستر کارآزمایی بالینی با دقت کنترل شده است.همانطور که معلوم شد بیمارانی که در بالا توصیف شدند از برخی علائم خود نجات یافتند. من بی درنگ اقرار کردم که هیچ اطلاعاتی در مورد این اختلال نداشتم اما با امتحان کردن درمان شناختی-رفتاری روی آن موافق بودم. یکی از چیزهایی که من در مورد رویکرد شناختی رفتاری دوست دارم این است که این درمان اسلوبی برای کار کردن ارائه می دهد حتی زمانی که مشکلی را که گاهی با آن مواجه می‌شویم کاملاً درک نکرده باشیم.به این ترتیب من مقاله نیویورک تایمز را مطالعه کردم و جستجویی در پیشینه تحقیقات انجام دادم تا بفهمم که چه کاری می توانم برای این اختلال انجام دهم. در آن زمان اطلاعات کمی موجود بود اما منطقی به نظر می رسید که پاسخ های رفتاری و هیجانی برانگیخته شده توسط صداها را هدف درمان قرار دهیم.

ما با یک تحلیل عملکردی مشکل کار را شروع کردیم و سپس محرک‌های برانگیزان، افکار و انتظاراتی را که در پاسخ به محرک ها ایجاد می شدند و همچنین پیامدهای هیجانی و رفتاری این پردازش های شناختی را شناسایی کردیم. ما در تلاش برای مدیریت اختلال شخصیتی میسوفونیا از آرام‌سازی (ریلکسیشن)، بازسازی شناختی، حواس پرتی و فنون مواجهه به علاوه القای خواب مصنوعی کمک گرفتیم.

تمام اینها اثر متوسطی برای کمک به مقابله بهتر با میسوفونیا داشت. او همچنین تحت درمان گهگاهی با داروهای ضد اضطراب قرار گرفت که هیچ یک از ما مایل به استفاده از آن نبودیم، اما برای وقایع مهمی مانند نشست های حرفه ای و قرارهای اصلی شام خانوادگی، داروها بهبودی کافی اضطراب مضاعف را پدید می اوردند و به او کمک می کردند تا این رویدادها را بدون خشم بیش از حد یا ترک موقعیت تحمل کند.

این موقعیت ها همچنان چالش انگیز باقی مانده اند اما امروزه بیش از قبل قابل مدیریت هستند. صرف شام در ساعات اولیه شب، موافقت همسر بیمارم با اینکه در زمان نوشیدن موقعیتش را جدا کند و همچنین از لیوان مورد علاقه اش زمانی که بیمار آن اطراف حضور داشت استفاده نکند، بسیار آرام نگه داشتن اتاق خواب و استفاده از القای خواب مصنوعی به خود یا آرام سازی در ساعات پیش از زمان خواب مواردی بودند که به بیمارم کمک کردند. توانایی تحمل مشاهده این که همسرش از لیوان مورد علاقه‌اش استفاده می کند احتمالاً نیازمند مداخله مواجهه درمانی بوده است که او می‌تواند در آینده آن را دنبال کند.چنانچه شما یا شخصی که میشناسید از اختلال شخصیتی میسوفونیا رنج می برید، بدانید که امیدی وجود دارد. برخی متخصصان معتقدند که حدود ۸۰ درصد کسانی که به این وضعیت دچارند می‌توانند از درمان‌های موجود بهره‌مند شوند. این سندروم چالش انگیز در حال حاضر موضوع بعضی تحقیقات است و به مرور زمان فهم بهتری از آن پیدا خواهیم کرد. همچنین رویکردهای جدید درمانی در حال طراحی و گسترش هستند.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
نت ران مرجع تخصصی مقالات آموزشی شبکه و فروشگاه آنلاین تجهیزات شبکه
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 191
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 17
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 137
  • بازدید ماه : 137
  • بازدید سال : 16,447
  • بازدید کلی : 38,235